جدیدترین کتاب بهناز ضرابی‌زاده با عنوان «گلستان یازدهم» از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شد.

به گزارش مرورنیوز، هناز ضرابی‌زاده را بیشتر کتاب‌دوستان با «دختر شینا» می‌شناسند. هرچند او آثار دیگری نیز منتشر کرده است، اما در این میان نگارش یک کتاب دوست‌داشتنی به نام «دختر شینا» توانست بار دیگر توجه علاقه‌مندان به کتاب را به سمت خود جلب کند؛ کتابی شامل خاطرات همسر یکی از شهدای استان همدان از دوران کودکی تا هنگام شهادت همسر.

اخیراً نیز کتاب جدیدی از این نویسنده از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است؛ «گلستان یازدهم» شامل خاطرات زهرا پناهی روا، همسر شهید علی چیت‌سازیان فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر 32 انصارالحسین استان همدان. ضرابی‌زاده این‌بار هم جنگ را از زاویه دید یکی از همسران شهدا روایت کرده است. نثر ساده و در عین حال دلنشین خاطرات پناهی روا را خواندنی‌تر کرده است.

«گلستان یازدهم» شامل 11 فصل است که ابتدای آن با تولد نوزادی آغاز می‌شود و در ادامه، خاطرات یکی یکی از دوران زندگی مشترک روایت می‌شود. نویسنده تلاش دارد تا در این اثر صرفاً به روایت خاطرات نپردازد و با چاشنی جریان سیال ذهن و توصیف، خاطرات را جذاب‌تر کند.

در فصل اول این کتاب می‌خوانیم:

داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی می‌گذشتیم، گفتم: «علی آقا، تا چند ماه دیگه بچه‌مون اینجا به دنیا می‌آد.»

با تعجب پرسید: «اینجا؟!»

گفتم: «خُب، آخه اینجا بیمارستان خصوصیه، بهترین بیمارستان همدانه.»

علی سرعت ماشین را کم کرد و گفت: «نه، ما به بیمارستانی می‌ریم که مستضعفین اونجا می‌رن. اینجا مال پولداراست. همه کس وُسعش نمی‌رسه بیاد اینجا.»
توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلاً خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دی‌ماه 1366 بود. وقت و بی‌وقت درد می‌آمد به سراغم. وصیّت علی آقا را به همه گفته بودم. آن روزها خانة مادرشوهرم پُر از مهمان بود و دوروبَرمان شلوغ. مادر هم آنجا بود. تا گفتم حالم خوب نیست، ماشین گرفت و به بیمارستان فاطمیه، که بیمارستانی دولتی بود، رفتیم. همین که وارد بیمارستان شدیم، خبر مثل بمب همه‌ جا صدا کرد: «بچة شهید چیت‌سازیان داره به دنیا می‌آد.»

کارکنان بیمارستان به هول‌ و ولا افتاده بودند. دوروبَرم پُر شده بود از پرستار و دکتر. خیلی زود خبر توی شهر پخش شد. مردم به بیمارستان تلفن می‌زدند و احوال من و بچه را می‌پرسیدند. مادر، که تمام مدت بالای سرم بود، مجبور می‌شد گاهی برود و تلفن‌ها را جواب بدهد. با اینکه دکترها گفته بودند آثاری از زایمان دیده نمی‌شود، رئیس بیمارستان دستور داده بود بستری شوم.

آن شب درد نداشتم، اما صبح روز بعد دردها شروع شد. این بار هم گروهی دکتر و پرستار دورم حلقه زدند. اما، بعد از چند ساعت همان حرف قبلی را تکرار کردند: «چیزی نیست. نگران نباشید. آثاری از زایمان زودرس دیده نمی‌شه.»

اصرار کردم بگذارند به خانه بروم. اجازة مرخصی ندادند. چند ساعت بعد دوباره حالم بد شد و درد امانم را برید. مادر دست‌پاچه شده بود. چند بار این اتفاق تکرار شد. هر بار چند پرستار دورم حلقه می‌زدند و بعد از معاینه سر تکان می‌دادند و با ناامیدی همان حرف‌های قبلی را تکرار می‌کردند.

عصر روز جمعه یازدهم دی‌ماه 1366 بود و شب میلاد حضرت عیسی مسیح(ع). دوباره دردهای کش‌دار و کُشنده به سراغم آمده بود. نمی‌دانم چرا می‌ترسیدم و از همه خجالت می‌کشیدم. فکر می‌کردم نکند مشکلی پیش آمده! نکند نمی‌توانم بچه‌ام را به دنیا بیاورم!

دلم تنگ بود و غصه‌دار. هنوز با غم جدایی علی آقا کنار نیامده بودم. داغش برای همه، مخصوصاً برای من، تازه بود. عصر دلگیری بود. توی خودم بودم و ریزریز گریه می‌کردم و با علی آقا حرف می‌زدم. توی این سی‌وهفت روز عادت کرده بودم هر وقت می‌بُریدم و دستم به جایی نمی‌رسید، علی آقا را صدا می‌زدم. با خودم گفتم: «علی جان، کمکم کن! نکنه برای بچه مشکلی پیش اومده؟! از دکتر و پرستارا خجالت می‌کشم. مردم منتظرِ دنیا اومدن بچه‌ت هستن. کاری کن اگه قراره بچه به دنیا بیاد، زودتر و بدون دردسر بیاد. دوست ندارم کسی رو به زحمت بندازم.»

«گلستان یازدهم» از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.