به گزارش مرورنیوز، در این گزارش آمده است:
خیابان ١٥ خرداد شرقی و در دل بازار تهران، جایی که بازار مسگرها به پایان میرسد، ساختمانی مربعیشکل و سهطبقه وجود دارد که بهتازگی بازسازی شده و نام «حوزه علمیه ایلچی کبیر» را بر سردر خود دارد. تمیزی، سکوت و نظم طبقه اول در طبقه دوم و سوم هم هست و راهروهای هر طبقه با موکتی زردرنگ پوشیده و کنار در هر اتاق شمارهای نوشته شده است.
از کنار اتاقها که میگذری، صدای روضهخوانی، مداحی یا مباحثه در کمترین حد ممکن بهگوش میرسد. درِ اتاق شماره ٢٠٢ یا آنطور که یکی از ساکنان آن میگوید، حجره طلبههای کرج، باز است؛ طوری که تنها ساکن آن شروع به احوالپرسی و دعوت به نشستن میکند؛ اتاقی با ابعاد ٢ در ٣ متر که وسایل ابتدایی یک زندگی خوابگاهی در آن به چشم میخورد: یک لامپ ٢٠٠ وسط آن و آویزان از سقف، دو پتو در کنار دو دیوار و پهن شده روی موکت کف اتاق که با یک چهارپایه چوبی که نقش میزتحریر را دارد از هم جدا شدهاند و در کنار هر پتو ٦-٥ کتاب، عمامه سفیدی روی زمین و لباسهای مخصوص روحانیت روی چوبلباسیای که پشت در اتاق قرار دارد. تمام وسایل و ترکیب اتاق، ساده و ضروری بهنظر میآیند که این سادگی با صدای یک مداحی آرام که زنگ موبایل است، تکمیل میشود.
«مهدی»، طلبه کرجی که به تازگی پایه ٩ را در حوزه علمیه ایلچی کبیر یا شهید باهنر چندسال پیش، شروع کرده، قرار و مدارهای مداحی امشبش (شب اول محرم) را با مسئول هیأتی که در آن طرف خط است، مشخص میکند، عذرخواهی میکند و دوباره تلفن را کنار گوشش میگیرد، از دوستش میپرسد که میتواند امشب ساعت ١٠ با موتورش بیاید که با هم به هیأت بروند و درنهایت با یک لیوان آب، همزمان که درباره انسانسازی این شبها سخن میگوید، از میهمان ناخواندهاش پذیرایی میکند. «این شبها فضای حوزه ساکت و خلوت است. بچهها یا برای تبلیغ به شهرستان رفتهاند یا اینکه درحال آمادهسازی برای رفتن به هیأت و روضه و مداحی هستند وگرنه این حجرهها همیشه سوتوکور نیست. خیلی شبها صدای مباحثه کل راهرو را پر میکند؛ از بحث اعتقادی و مذهبی بگیر تا مسائل سیاسی.»
«رضا»، متولد ایلام، سال دهم طلبگی و عکاس یک خبرگزاری قرآنی است که میخواهد بعد از محرم مراسم عروسی خود را بگیرد و همسرش را از ایلام به تهران بیاورد. او یک زیرزمین ٣٥ متری هم نزدیک حوزه پیدا کرده و «پول پیش» را هم خدا جور خواهد کرد. حاج خانم هم طلبه حوزه ایلام است و او هم شهریهای از حوزه میگیرد.»
«رضا» و «مهدی» که فراموش نمیکنند پایان هر جمله یک «خدا را شکر» بگویند و انگار در ٢٧ سالگی تکلیف خود را با همه مسائل روشن کردهاند، سالهای گذشته از عمر خود در حوزه را کموبیش مشابه هم میدانند و «مهدی» آن سالها را خلاصه میکند: «صبحها حدود ساعت ٥ یا شاید کمی دیرتر، بیدار میشدیم و پس از نماز و صبحانه، در کلاسهای حوزه شرکت میکردیم. ناهار و نماز و پس از آن هم کلاسهای مختلف تا شب. البته از سال چهارم به بعد دیگر عصرها کلاس نمیرفتیم. شبها هم همیشه جلسات مباحثه داشتیم که برای همه طلبهها مفید و ضروری است.»
«رضا» هم درباره موضوع مباحثات میگوید: «مباحثه به همه طلبهها کمک میکند که چطور سخنرانی کنند و تاثیرگذار باشند. سالهای اول مباحثه برای ما تمرین حرف زدن بود ولی کمکم بحثهای جدی وارد شد. سال ٨٨ بحثها خیلی سیاسی بود، اما بهطور کلی نظر سیاسی طلبهها و روحانیت همان نظر رهبری است.» مهدی حالا «لبادهاش» را پوشیده، «عبایش» را روی شانه انداخته و «نعلین»های واکسزده مشکیاش را کنار در گذاشته، برمیگردد یک کلاه سفید میپوشد و روی آن عمامه خود را قرار میدهد و همچنان که روبهروی آینه کوچک اتاق ایستاده، آن را با دو دست خود تنظیم میکند: «لباس اصلی لباده یا قباست، بعضی اساتید به شوخی میگویند که فلان گروه سیاسی قبا و بهمان گروه لباده میپوشند، اما به این شکل هم نیست، جوانها بیشتر لباده را ترجیح میدهند.» طلبه جوان کرجی از همدورهای ایلامیاش خداحافظی میکند و «التماس دعا»گویان به سمت پلهها و در خروجی گام برمیدارد.
این جملات را «مصطفی» که امسال پایه پنجم دوران حوزوی خود را آغاز کرده درباره زندگی خود در یکی از روستاهای نزدیک لاهیجان میگوید. او درباره سرگرمیهای خود و دوستانش هم میگوید: «من گوشی ساده دارم الان. قبلا گوشی هوشمند داشتم ولی دیدم جنبه آن را ندارم. چون از نماز صبح میماندم، آن را کنار گذاشتم ولی متاسفانه استفاده از فضای مجازی بین دوستان خیلی زیاد است و میبینم که چه تاثیرات منفی گذاشته. تمرین سخنرانی و روضه هم همیشه داریم. این روزها هم داریم تمرین میکنیم که عمامهپیچیدن را یاد بگیریم.»