نگاه، تجربه، چشیدن سال‌ها گرم و سرد روزگار، احاطه کامل به‌تمامی زد و بندها و از همه مهم‌تر وارد شدن خسارت چندین و چندساله از جانب همه شما افراد، گروه‌ها و... به‌طورقطع مسیر من را برای منتخب شدن به‌شرط بلد بودن زبانتان ارجح می‌کرد.

شیما فتحی-مرور نیوز؛ شک نکنید، اگر زبانتان را بلد بودم در کلام اول به همه حتی خودتان که کاندیدا می‌شدید می‌گفتم، این‌قدر از من و رفیقانم مایه نگذارید و شعار " فقط خدمت" را حک نکنید، هم من و هم شما دوستان خوب می‌دانیم و تجربه و تاریخ ثابت کرده است که در میان حجم عظیمی از قدرت‌طلبی و به کرسی نشاندن حرف خود و هم‌حزبی‌ها، خدمت صادقانه و به‌دوراز ریا سهم اندکی از اعتقادتان را اشغال کرده است، من خودم بارها و بارها چه در انظار و چه در خفا شاهد بوده‌ام که چگونه برخی از شما به‌ظاهر قصد خدمت داشته‌اید اما باطنا به شوق دریافت فلان حقوق و بهمان امتیاز خود را به آتش زده‌اید.

شک نکنید اگر زبانتان را بلد بودم، فریاد می‌زدم، این قبری که عده قابل‌توجهی از شما برای آن گریه که چه عرض کنم، ضجه می‌زنید اتفاقا مرده‌ای متعفن به نام دنیای فانی و البته جذاب و دلربا را در خود دفن کرده و هرچه قدر برای تو چشم بودن بیشتر از آن خرج می‌کنید، نوش جانتان، اما دسته کم بگویید وقتی دارید از میراثشان به‌واسطه چرک کف دست بهره می‌برید، دیگر دغدغه اولتان، " مردم نیستند"!

شک نکنید اگر زبانتان را بلد بودم، آنجا که ستاد تشکیل می‌دهید و حنجره می‌خراشید به کمک بلندگو برای رسیدن صدای حقتان به گوش همه، حتی به قیمت کر کردن گوش حریفان، آرام و بی‌صدا آنجا که روبرویتان ذکر ماوقع می‌کنم، می‌گفتم، خودمانیم، چقدر این‌ها که می‌گویی و می‌شنوند، عملی است و قلبا قبول داری؟

شک نکنید اگر زبانتان را بلد بودم، آنجا که سینه‌چاک می‌کنید و برای به خاک مالیدن پشت رقیب حاضرید از من و همکارانم مایه می‌گذارید برای خالی کردن ذهنتان حتی به قیمت دروغ و فرافکنی، قلم می‌گرداندم و می‌نوشتم این‌قدر سیاه‌مشقم مکن از برای زیاده‌خواهی، بگذار همگان همان را که می‌بینند و واقعیت است قضاوت کنند.

شک نکنید اگر زبانتان را بلد بودم، شاید شبانه‌روز خون گریه می‌کردم برای 365 روز شرمندگی، "ندارم" شرافتمندانه برخی و شوخی‌های دردآور برخی دیگر که بر سر متراژ زمین ونک، قلهک، ترقبه، نوبهار و کسری و ...فضای حقیقی و مجازی را شرمنده می‌کنند و می‌گفتم، حداقل این‌قدر مرد میدان باشید که خیالات مردم را بر راست‌گو بودن و خدمت کردنتان به هم نزنید.

شک نکنید اگر زبانتان را بلد بودم، با تمام آنچه از تجربه سال‌ها پیداکرده بودم، انتخاب شدن را یک‌ماهه نه هرروزه می‌کردم که بجای حرام کردن من و همکارانم طی یک ماه یا یک هفته، به فکر سبز کردن هرلحظه آینده باشیم، مگر چقدر دیگر از ما باقی‌مانده، صدتا، هزارتا، میلیون‌ها... به نظرتان برای ژست‌های هر چهار سال یک‌بار کافی است؟

شک نکنید اگر زبانتان را بلد بودم، حتما بجای خریدن نفرین رفتگر شهرداری که مجبور است چند ساعت دیرتر کارش را تمام کند فقط به خاطر اینکه کمی از عکس‌های یادگاری‌تان بر رویم را جمع کند، بی‌آنکه غرورش را زیر ریاهای سلفی و چاپی کمک کردن خورد کنم، پای درد دلش می‌نشستم و باهم از دغدغه‌ی فردای او برای کشور پرس‌وجو می‌کردم.

گاهی وقت‌ها که زیر بار کج نویسی ها، دروغ نوشتن‌ها، تهمت زدن‌ها، قلب نداشته‌ام به درد می‌آید با خودم فکر می‌کنم من که یکی از بزرگ‌ترین کشف ارتباطی بشر هستم، اگر دست خودم بود و اصلاً اگر کاشفینم می‌دانستند که به این واسطه چقدر از طبیعت را حرام می‌کنند بازهم برای کشفم اصرار می‌کردند؟

اگر زبانتان را بلد بودم، کاندیدا می شدم و این بار برای معرفیم نه کمر به قتل هزاران راه تنفس مردم می بستم بلکه حرف می زدم، سخنی از جنس آنچه خودم میخواهم، آنچه نیاز همه است بی واسطه و فاصله طبقاتی، بی کنایه و تعصب این گروه و آن گروه، نگاه می کردم آن هم از نزدیک، بدون عینک دودی، بدون محافظ و لنز دوربین نه یک هفته و یک ماه، همیشه از نعمت چشمم برای خوب دیدن استفاده می کردم، قطعا اینگونه دیگر برای رای جمع شدن نیاز به خواهش های مکتوب رنگی نداشتم.

اگر زبانتان را بلد بودم، کاندیدا می شدم ، کار می کردم در یک تخصص که بلد بودم و هر چه را نمی دانستم می پرسیدم، کمک می خواستم بی آنکه کسر شانم باشد، بدون فکر به جناح رقیب که شاید منافعم جایی، روزی، در مجلسی به خطر بیفتد، بجای اینکه همه زمان، حنجره و چهره ام را به همه نشان بدهم آن هم به کمک فتوشاپ، آنچه را که می دانستم و آویزان مدرکم نبود به همه می گفتم؛ راستی کدام یکی از بزرگانتان بود که می گفت: "ندانستن عیب نیست، نپرسیدن عیب است"

اما نه، الآن که درست فکر می‌کنم دلم نمی‌خواهد زبانتان را بلد باشم، همان به که سکوت کنم و نظاره‌گر باشم، شاید اگر نسل من و امسال من در طبیعت بسوزد و از بین برود دیگر این‌چنین وقیحانه شاهد زیاده‌طلبی برخی از شما نیست، از عجبم از توای انسان که این‌همه ادعای عقل و تفکر داری، این‌قدر دوستی با طبیعت را در بوق و کرنا می‌کنی، به این شدت از سواد و تجربه و علم می‌گویی اما بازهم پدرم را قطع می‌کنی به بی‌رحمی و مرا می‌سازی تا دست‌مایه‌ای باشم برای آنچه شاید نباشی و اصرار داری به تکرار آن را به مردم بقبولانی به‌ زور پوستر، تراکت و...

من کاغذم و از همین تریبون اعلام می‌کنم که اگر زبان شما آدمیان را بلد بودم، به تجربه و سواد چند هزارساله، کاندیدا می‌شدم که بگویم هنوز زود است که بخواهم داعیه پیرو داشتن را داشته باشم بی‌آنکه هنوز نقطه‌ای دریای معرفت پیامبری را داشته باشم، قدرت را بخواهم بی‌آنکه ذره ای از چشمه شکوه علی (ع) را داشته باشم، زبان عده‌ای باشم بی‌آنکه گوشی برای شنیدن دردهای واقعی داشته باشم... من همینم هنوز ناقص و نیازمند تکامل و به اجتماع بی‌واسطه‌ی گروهی و از زبان همه مردم بی طبقه‌بندی نیاز دارم، شعارم، فکر است، کلامم سکوت است، " آماده‌ام که بشنوم، بی شعار و از روی شعور"