مراسم تنفیذ ریاست جمهوری حاشیه هایی داشت که از جهاتی جذاب تر از متن جلوه می کرد. در این گزارش نگاهی به این حاشیه ها خواهید انداخت.

به گزارش مرور نیوز، مراسم تنفیذ ریاست جمهوری با حاشیه های جوراجوری همراه بود. هر چند پرداختن به همه آن ها در ظرفیت یک قلم نمی گنجد اما محمد دلاوری خبرنگار صداوسیما سعی کرده نگاه متفاوتی به هر آنچه در متن نبوده داشته باشد. در ادامه این حاشیه نگاری را می خوانید.

شما آقای دلاوری هستید؟

چشمانش به سبزی میزند، همرنگ لباسش، لباسی پوشیده شبیه کارگران شهرداری، ‌ پاسخ میدهم … بله … چشمانش برق می زند و ساکت می شود …

شما هم لابد مامور حفاظتی که لباس باغبان ها رو پوشیدی، مثل فیلما که اطراف اماکن مهم مغازه دارا و باغبونها و رفتگرارا همه مامور مخفین ….

می خندد …. نه! من باغچه های این اطراف رو آب میدم … اسمم محمده و همه اینجا منو میشناسن … محمد می گفت چند روز یه نفر رو به جای او فرستادن برای آبیاری باغچه ها … طرف کلافه و فراری شده از بس هر چند دقیقه یکی سین جیمش کرده که کیه و از کجا آمده...

چند باری برای سخنرانی ها به بیت رهبری رفته ام اما این بار بعد سالها قرار است در مراسم تنفیذ حاضر شوم. پرسشی که ذهنم را به خود مشغول کرده کمی زنانه است اما به خودم حق می دهم که فکر کنم چه بپوشم؟ کت و شلوار تیره کاملا رسمی و یا کت تک اسپرت؟ حتی به سرم میزند که بی اعتنا به گرمای هوا پیراهن طرح جین بپوشم با شلوار جین …چون فکر می کنم حاضران این حسینیه باید برآیندی از همه آدم هایی باشند که دارند در این کشور زندگی می کنند. این کشور فقط متعلق به کت شلواری های یقه بسته یا حزب اللهی های طرح کلاسیک نیست، این بیت خانه همه ماست و باید از مرد پرمحاسنی که پیراهن سفیدش را روی شلوار انداخته تا آقای آستین کوتاهی که موهایش را دُم اسبی بسته اینجا بیایند و بروند اما چون کسی از من مشورت نخواسته ترجیح می دهم کت ساده تک به تن کنم و راهی شوم با پوشیدن لباس های آنچنانی خودم را شهره خاص و عام نکنم.

ساعت هشتم و نیم صبح است و تا آغاز مراسم وقت زیادی مانده پس به جای ورود به محوطه اصلی بیت مشغول گشت و گذار در خیابان های اطراف می شوم. خواروبارفروشی چسبیده به بیت باز است، موتورسوارها مشغول گشت زنی هستند، توقف اتومبیل ها ترافیک خیابان را سنگین کرده. با خودم فکر می کنم چه سخت است در همسایگی بیت رهبری زندگی کردن.

دو خانم مانتویی از یک خانه بیرون می آیند … شما دارید میرید داخل؟ …. بله … میشه بگید یه مقدار کمتر مهمان بیاد اینجا … اصلا فکر نمی کردم به چشم کسی اینقدر مهم به نظر برسم … لبخند می زنم و خانم ها هم میخندند … می گویند امنیت اینجا بالاست اما دردسر هم کم ندارد … چاره چیه به نظرتون… والا نمیدونم … نمیشه کمتر مهمان بیاد و بره؟ … آنقدر راحت حرف میزنند گویی دارند از رفت و آمد همسایه آپارتمان بالایی شان گله میکنند… ناراحتم از ناراحتی شان اما خوشحالم که بی واهمه حرف می زنند.

با محمد یعنی همان باغبان خیابان روبه رویی بیت رهبری مشغول تماشای ماشین ها می شویم میهمانان با الانترا، کمری و سوزوکی هم می آیند اما بیشترشان سوار بر پراید و سمند و پرشیا هستند. آن ها که اجازه ورود به محوطه اصلی را دارند و مشخص است که مقامشان خیلی بالاست را دارند تقریبا همگی سوار بر پرشیای شیشه دودی هستند، به محمد میگویم … عجیبه که هیچ کسی ماشین مدل بالای خارجی نداره، واقعا ندارن یا اینکه از ترس مواخذه شدن اینجا باهاش نمیان … محمد با خنده جواب داد: من که فکر میکنم واسه هر جایی مناسب همون جا یه ماشین دارن، اینجا با پرشیا میان، تفریح با شاسی بلند میرن.

برای ورود باید موبایل ها را تحویل دهیم، برای ورود به اتحادیه اروپا، مقر اروپایی سازمان ملل و بسیاری از اماکن مهم بین المللی فقط کافیست موبایل را داخل دستگاه ایکس ری گذاشت، ‌هنوز نفهمیده ام چرا در ایران باید موبایل ها را تحویل داد. دوباره اسمم را چک میکنند، ‌ مامور مهربان مقابل در، تعداد زیادی فهرست در دستش است که نام من در هیچ کدام آن ها نیست، صبور شده ام، ‌می دانم وقتی از در اول رد شدم حتما از باقی درها هم رد خواهم شد. تا مامور مهربان مشغول گشتن جیب هاست چشم به اطراف می گردانم، بالای سردر ورودی دو یاکریم روی کولر لانه کرده اند … عاشق این بیخیالی یاکریم ها هستم که در اولین جای ممکن لانه میکنند … از بس نترس و بیخیال و زودجوشند …مامور مهربان نامم را پیدا میکند و من آرزو می کنم ای کاش مثل بسیاری از کشورهای دنیا منظم شویم، نام ها یک بار اعلام شود و با یک کارت که روی آن بارکد چاپ شده بدون معطلی وارد برنامه شویم.

نامم پیدا می شود و وارد محوطه ای میشوم که با شیرینی و آبمیوه از مهمانان پذیرایی میشود. اینجا مهمانان به دو دسته تقسیم می شوند مهمانان ویژه که در چند ردیف جلوی سالن می نشینند و میهمانان عادی.

مهمانان عادی این مراسم هم البته چندان عادی نیستند مثلا آقای چمران رییس شورای شهر باید در بخش عادی حاضر شود، برخی از همین میهمانان عادی که گویا از عادی بودنشان چندان راضی نیستند به سمت در مخصوص می روند اما چند نفر از جمله یک روحانی مسولند که هر کس را به در مخصوص خودش راهنمایی کنند، مرد روحانی به برخی می گوید:‌ حاج آقا اونطرف شما راحت ترید … به زیرکی نمکینش خنده ام میگیرد … برخی ولی ول کن ماجرا نیستند سفت و سخت ایستاده اند و اصرار میکنند که حتما باید از در ویژه وارد شوند، ‌وارد هم می شوند اما قصه همین جا تمام نمی شود.

مرا از در عادی هم راه نداند، ‌ ایستاده بودم به تماشای جمعیت، انگار تمام حاضران در اخبار تلویزیون را یکجا داری میبنی، ‌تقریبا همه افراد سرشناس سیاست و اقتصاد از قدیم و جدید را اینجا می شود کنار هم دید …مشغول تماشا بودم که آقایی مرا به سمت در مخصوص هدایت کرد. گفتم … منو از در عادی راه ندادن چطور از اینطرف برم؟ …غافل از اینکه در مخصوص هم دوربرگردان دارد برای آن هایی که با زبان خوش به قسمت عادی نمی روند، یعنی وقتی بعد از چانه زنی وارد راهرو می شوند، ‌ دوباره از یک در دیگر به همان قسمت عادی هدایت می شوند، ‌ رفتن به قسمت جلو هم شان سیاسی افراد را بالا می برد و هم موجب میشود دیده شوند و از یاد نروند.

از حسینیه امام خمینی گلیم های آبی اش را بیشتر از همه دوست دارم. حال مهربان دلنشینی دارند. همه چیز با آنچه ده سال پیش دیده بودم فرق چندانی نکرده جز اینکه همه اجزا آن کهنه تر و قدیمی تر شده اند. همه جا مرتب و ساده و بی آلایش است جز سیم های برق نامنظم روی سقف یا جای برخی چسباندن و کندن ها روی ستون های حسینیه که در میان این نظم دلنشین چشم آزارند… هر چقدر سادگی دل آرامم می کند این بی نظمی ها نگران کننده است آن هم در مهم ترین مرکز مدیریت کشور.

جز روحانیان و نظامیان، لباس های باقی مسولان و مهمانان رنگ های مختلفی دارد، ‌البته طیف رنگی مدیران و مقامات در نظام جمهوری اسلامی معمولا از سورمه ای و مشکی و قهوه ای و طوسی فراتر نمی‌رود. لباس های برخی مهمانان مرتب، منظم و کاملا به قاعده است اما تصور میکنم ضروری است به بیشتر مدیران ما آموخته شود که سادگی با کهنه پوشی تفاوت جدی دارد و آن ها موظفند پیش از حضور در مراسم‌هایی این چنینی حتما به خوشان در آیینه نگاهی کنند و از پوشیدن شلواری که از شکل درآمده یا کتی که به تنشان زار میزند چشم پوشی کنند، البته خوشبختانه تقریبا اکثریت جمعیت دریافته اند که پوشیدن جوراب سفید با کت و شلوار تیره کار عجیبی است.

خانم ها بیشتر چادری هستند، از آن مدل که فقط بخش کوچکی از صورت شان دیده میشود تا آن مدل که تقریبا چادر پوشیدن و نپوشیدنشان فرقی نمی کند. جز خانم های خارجی که هشت نفرند و پشت سر مردان خارجی نشسته اند فقط دو خانم مانتویی در مجلس حضور دارند.

قدیم ها فقط سفرا روی صندلی می‌نشستند اما متوسط سنی مسولان نظام بالا رفته و ضروری شده که چند ردیف صندلی هم در انتهای حسینیه و هم در قسمت خانم ها بگذارند برای آن ها که نشستن روی زمین برایشان سخت است. مشتاقم بدانم که مگر میان ما و خارجی ها تفاوتی وجود دارد که آن ها روی صندلی می نشینند و ما روی زمین و آیا بهتر نیست برای رهایی از زانو درد و کمر درد همگی روی صندلی بنشینیم؟

آقای علی و صادق لاریجانی، آقای جنتی و رهبر انقلاب وارد حسینیه می شوند، تا لبه سکو می آیند و می ایستند تا سرود ملی پخش شود. احساس می کنم سرود ملی دارد با سازهای ارتشی به صورت زنده نواخته می شود اما سازی دیده نمی شود و لابد انتظار بیجایی است اگر بخواهیم دیده شود. رهبری را ده سالی است از نزدیک ندیده ام، ‌کمی لاغرتر شده اند و بر سپیدی صورت شان افزوده شده، ‌ همان وقت ها هم معتقد بودم از نزدیک خوش قیافه ترند تا در عکس و فیلم ها.

ترتیب نشستن میهمانان در هر قسمت از حسینیه تابعی از اوضاع سیاسی کشور در سال گذشته است. آقای احمدی نژاد تنها رییس قوه مجریه ای است که در این مراسم حضور دارد و از قضا کنار سید حسن خمینی نشسته. ای کاش تاریخ به گونه ای رقم می خورد که همه بی دلخوری کنار هم بودند. سید هادی خامنه ای برادر رهبری هم در جلسه حضور دارد، احساس دلنشینی است دیدن اصولگرایان و اصلاح طلبان کنار هم.

وزیر کشور سخنرانی اش را شروع کرده اما متنی که برایش نوشته اند کلیشه ای است و چندان اشتیاقی به شنیدن ایجاد نمی کند، حواسم به نوشته بالای حسینیه است؛ فارسی اش می شود «نیازهای مردم به شما برایتان نعمت است آن را غنیمت شمارید» با خودم فکر میکنم هر کدام از اینها که اینجا نشسته اند اگر در خیابان ظاهر شوند چنان نعمت خداوند بر آن ها نازل می شود که زیر بار نعمت مدفون شوند.

آقای رحمانی فضلی همچنان در حال سخنرانی است چند مورد غلط ویرایشی هم در سخنرانی اش وجود دارد مثل استفاده از «می باشد» به جای «هست». دلم می خواهد به بزرگان دسترسی داشتم و از آن ها میخواستم که سخنرانی شان را کوتاه و جذاب کنند روزگار سخنرانی های طولانی، کلیشه ای و تکراری گذشته است.

متن تنفیذ را آقای محمدی گلپایگانی رییس دفتر رهبری میخواند و در آن از آقای روحانی با عنوان دانشمند محترم، حجت الاسلام آقای دکتر روحانی یاد شده، به نظرم با توجه به دقت رهبری در استفاده از عناوین، عنوان پر و پیمانی است و نشانه دوستی عمیق، دستی رییس جمهور و رهبری برکات زیادی برای پیشرفت بهتر امور دارد.

آقای روحانی برمی خیزد صورت و شانه رهبری را می بوسد و حکم تنفیذش را میگیرد، اینکه شانه رهبری را ببوسد یا دست ایشان را در نظر تحلیل گران هزاران معنای متفاوت در خود نهفته دارد. البته من همان بوسیدن صورت را بیشتر دوست دارم و حتی دلم می خواهد خیلی صمیمانه تر همدیگر را در آغوش بگیرند، این مهربانی دلم را قرص می کند.

آقای روحانی مثل صداپیشه ها سخنرانی می کند، هنرمندانه آهنگ سخنرانی اش را تنظیم میکند، بالا و پایین میبرد و چنان احساسی به صدایش می دهد که ناخودآگاه آدم را یاد آن سخنرانی معروفش در مراسم تنفیذ دوره قبل می اندازد، ‌ همان که گفت : خدایا به تو پناه میبرم از استبداد رای و بستن دهان منتقدان...آن موفقیت تکرار نمی شود و با وجود همه جذابیت و سخنوری باز هم طولانی سخنرانی می کند انگار نه انگار که شنبه مراسم تحلیف است و آنجا هم فرصت سخنرانی فراهم ….. آنقدر طولانی سخنرانی می کند که وقتی چشم می گردانم می بینم چشم برخی سفرا و حتی وزرا به زور باز است.

آقای روحانی می گوید از امام رضا(ع) سیاست را می آموزیم و تلاش میکند اینگونه تفسیر کند که امام رضا با رفتن به دستگاه مامون تهدیدها را به فرصت تبدیل کرده و روشن است که می خواهد بگوید اگر دولتش از مدارا با آمریکا سخن میگوید زیربنای دینی دارد. کلا باید برای این تطبیق های تاریخی فکری کرد چون هر کس هر تصمیمی میگیرد تلاش میکند این تصمیمش را با تصمیم یک امام تطبیق دهد و توجیهش کند حال آنکه امامان هر کدام به تناسب وضع سیاسی زمان خود تصمیمی گرفته اند و لزوما شباهت تصمیم های ما با تصمیم های آن ها نه نشانه خردمندی است و نه نشانه به خطا رفتن، چون هر عملی باید در موقعیت خودش ارزیابی شود.

رهبری می گوید مهترین کار دولت جدید پرداختن به مشکلات اقتصادی مردم است. ناخودآگاه یاد محمد همان باغبان جوان خیابان روبروی بیت رهبری میفتم که میگفت یک میلیون و دویست هزار تومان حقوق میگیرم اما حتی یک روز هم تعطیلی ندارم، همین حقوق را هم با 15 روز تاخیر میگیرم، او می گفت پیمانکارهای شهرداری هر بلایی بخواهند سرمان میاورند و اگر صدایمان دربیاید اخراج می شویم، و بگذارید اعتراف کنم که اسم آن باغبان محمد نبود من از ترس اینکه این نوشته برایش هزینه داشته باشد نامش را عوض کرده ام.

مجلس که تمام می شود گویی دیوار برلین فروریخته، مهمان عادی و ویژه، ‌همه به هم می رسند و هرکس یکی را پیدا می کند و شروع می کند به بوسیدن و در آغوش کشیدن، در اینجا می شود فهمید که بخش عمده ای از دعواهای اهل سیاست، زرگری است و در خلوت با هم رفیقند، برای من مشاهده این دوستی شیرین است هر چند همانقدر که نباید از دعواهای اهل سیاست تعجب کرد به دوستی هایشان هم نباید دل بست.

یک ساعت است مراسم پایان یافته اما مثل خداحافظی همه مهمانی ها، همه جلوی در و در محوطه مشغول حرف زدن و رایزنی و رفع مشکلاتشان هستند، می مانم و کمی تماشا می کنم اینجا کسانی را می شود از نزدیک ملاقات کرد که شاید بیرون از اینجا برای دیدنشان باید روزها در نوبت ماند، رهبری امروز گفتند فقط به گزارش ها اکتفا نکنید، با مردم رخ به رخ دیدار کنید، با خودم فکر می کنم وقتی بخش عمده ای از این میهمانان خانه هایشان در نیمه شمالی شهر است باز هم در دلشان میل دیدار رخ به رخ با مردم عادی کوچه و بازار می ماند؟