![روزی که فرمانده ارتش به پای پدرش افتاد](https://static1.moroornews.com/thumbnail/mlel7ZKhcpyz/M2CdUDwG5PC4IluXhQ_tqf95TqWdYT8P7kW5KoTzM4Fc0NtTBt195Dwty9HKI-GoypyTc0rytfSl4vp3NS199P5ksZnBweW5b_PG0qQx5Mof4CEzEx7HvQ,,/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF+%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF+%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C.jpg)
خواهر شهید علی صیاد شیرازی میگوید: «علی تیمسار بود و فرمانده نیروی زمینی ارتش. وقتی هم میآمد همه خواهرها و برادرها جمع میشدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد، به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد؛ اما پدر با ناراحتی علی را هُل داد و روی زمین انداخت.»
به گزارش مرور نیوز، خیلی اتفاق میافتاد که دوستان و آشنایان برای کارهای خود به پدر مراجعه میکردند و میخواستند به علی بگوید تا مشکلشان را حل کند. علی هم سبک کارش این بود هر کسی به او مراجعه میکرد، اگر درخواستش منع قانونی نداشت انجامش میداد و اگر منع قانونی داشت، توجیهش میکرد و علت نشدنش را بیان میکرد.یک بار یکی از همشهریها کاری داشت.
پدر به علی نامه نوشت. آن شخص به تهران رفته بود و علی به او ناهار هم داده و علت انجام نشدنش را بیان کرده بود. اما او شیطنت کرده، به پدر گفته بود: «دیدی پسرت اعتنایی به تو و حرفت نکرد.»
این مطلب باعث ناراحتی پدر از علی شد.آن وقتها علی تیمسار بود و فرمانده نیروی زمینی ارتش. وقتی هم میآمد همه خواهرها و برادرها جمع میشدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد، به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد؛ اما پدر با ناراحتی علی را هُل داد و روی زمین انداخت.
علی دیگر بلند نشد. همین طور با زانو آمد و خودش را روی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشید از روی پایتان بلند نمیشوم. او التماس میکرد و ما همه گریه میکردیم. پدرم ناگاه تکانی خورد و علی را بلند کرد.علی وقتی بلند شد بعد از دست بوسی پدر و مادر کنار پدر نشست. گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است. در ضمن حرفها، پدر را روشن کرد که آن شخص حقش نبوده. بعداً پدر مفصل خدمت آن شخص رسیده بود.راوی: خواهر شهید برگرفته از کتاب «خدا میخواست زنده بمانی»