عکس گرفتن من با مسئولان و فرماندهان چه فایده ای داره؟ اگه کار برای خداست دیگه عکس گرفتن برای چیه؟ اگه آدم برای خدا کار کنه، خدا عکسش رو میگیره و برای همه بنده هاش می فرسته!

به گزارش مرور نیوز، ابراهیم، چرا این قدر از عکس گرفتن با فرماندهان و مسئولان فرازی هستی؟

«عکس گرفتن من با مسئولان و فرماندهان چه فایده ای داره؟ اگه کار برای خداست دیگه عکس گرفتن برای چیه؟ اگه آدم برای خدا کار کنه، خدا عکسش رو میگیره و برای همه بنده هاش می فرسته! مثل حاج قاسم سلیمانی که خدا محبتش رو توی دل همه گذاشته. همه برای عکس گرفتن باهاش رقابت می کنن.»


بعد از مکثی کوتاه، لبخندی زد و گفت: «ببین، یه روز میرسه همه با من عکس می گیرن.»

نمی دانستم منظورش از این حرف چه بود، ولی مطمئن بودم که ابراهیم سخن بی ربط نمی گوید. طولی نکشید که ماموریتمان در سوریه تمام شد. باهم راهی ایران شدیم.
 
مدتی بعد، دوباره به استان دیرالزور سوریه اعزام شدم. همان جایی که ابراهیم در مأموریت بود. برای دیدارش لحظه شماری می کردم. برای دیدنش به شهر البوکمال رفتم، اما مدتی قبل، ابراهیم به علت وخامت حالش به دمشق اعزام شده بود. دست از پا درازتر، به دیرالزور بازگشتم. چند روز بعد، برای حضور در جلسه ای، به یکی از پایگاههای شهر البوکمال رفتم.

هنگامی که داخل پایگاه شدم، صدای گریه ای به گوشم رسید.

خودم را به سمت صدا رساندم. همه افراد داخل پایگاه در حال گریستن بودند. برایم عجیب بود که چه چیزی توانسته اشک این همه رزمنده با ملیت های مختلف را درآورد. همه گریه می کردند. بچه های فاطمیون افغانستان، حزب الله لبنان، حتی سوری ها که معمولاً کم پیش می آمد برای کسی گریه کنند.

دل نگران شدم. به یکی از همرزمان ایرانی که در جلسه بود گفتم: «اتفاقی افتاده؟ چرا همه گریه میکنن؟»

آره. ابراهیم شهید شده.

کدوم ابراهیم؟

ابراهیم اسمی.

برای لحظه ای چشمانم سیاهی رفت و زانوهایم سست شد. روی صندلی نشستم. ناگهان چشمانم شروع به باریدن کرد. هرچه سعی کردم، نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم. نیم ساعتی به همین حالت گذشت. جلسه را به سختی برگزار کردم و به قرارگاه دیرالزور بازگشتم.

چند روزی گذشت. به شهر حماه رفتم تا در جلسه ای شرکت کنم. هنگام عبور از داخل شهر، چند جوان سوری را دیدم که تیشرت های یک شکلی بر تن دارند. عکسی روی تیشرت هایشان بود که به نظرم آشنا می رسید. خوب که دقت کردم، چهره را شناختم.

عکس ابراهیم را بر روی لباسهایشان چاپ کرده بودند. به طرفشان رفتم تا علت چاپ عکس ابراهیم بر روی تی شرت هایشان را جویا شوم.

صدایشان کردم و به عربی گفتم: سلام، ببخشید یه سوال داشتم.

این تی شرت ها رو از کجا آوردید؟

خودمون چاپ کردیم.

چرا؟ مگه میشناسیدش؟

بله، ایشون شهید ایرانی هستن. ایرانی ها بهش میگن ابراهیم اسمی. برادرم نیروی ایشون در شهر البوکمال بوده. گاهی از خاطراتش در خانه تعریف میکنه. من هم به او علاقه مند شدم.

بعد گوشی همراهش را درآورد و پروفایل خودش و چند گروه از دوستانش را نشانم داد. عکس ابراهیم در آن ایام تبدیل به پویشی در فضای مجازی سوریه شده بود.

بعدها که به ایران آمدم، در مراسم حسینیه فدائیان حضرت مهدی(عج) فردیس شرکت کردم، هیئتی که ابراهیم سال ها در آن خادمی کرده بود. هنگام ورود چند جوان را دیدم که با عکس ابراهیم عکس می گیرند. بی اختیار یاد سخن آن روز ابراهیم در سوریه افتادم که گفت: «یه روزی میرسه که همه با من عکس میگیرن.»

برگرفته از کتاب «اسمی از تبار ابراهیم»
روایت هایی از زندگانی شهید مدافع حرم ابراهیم اسمی