خواننده و محقق تاریخ شفاهی موسیقی ایرانی معتقد است شجریان توانست با تکیه بر دانش ردیف ایرانی، تلفیقی از موسیقی کلاسیک و آواز مردمی را بوجود بیاورد و هویت جدید آواز ایرانی را جایگزین موسیقی قبل از انقلاب کند.

به گزارش مرور نیوز، دو-سه روز پیش، محمدرضا شجریان استاد برجسته آواز ایرانی در سن 80 سالگی و پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری، دارفانی را وداع گفت. در همین ارتباط گفتگویی با فاضل جمشیدی خواننده، محقق موسیقی و از مدیران اسبق خانه موسیقی در مورد جایگاه هنری این استاد فقید تازه در گذشته داشتیم. فاضل جمشیدی ردیف های آوازی را نزد استاتید همچون نصر الله ناصح پور، کریم صالح عظیمی و شهرام ناظری آموخته در عین حال که در اوایل دهه هشتاد مشاور و معاون اجرائی خانه موسیقی بوده، در گروه ها و ارکسترهای مختلفی همچون ارکستر موسیقی ملی، گروه موسیقی درویش، گروه موسیقی همساز، گروه موسیقی نوای دل، گروه موسیقی وزیری، گروه موسیقی محجوبی، گروه موسیقی نیریز، گروه موسیقی صبا و .. به خوانندگی پرداخته است. وی که دانش آموخته جامعه شناسی با گرایش پژوهشگری است علاقمند به تحقیق در تاریخ شفاهی موسیقی ایرانی هم هست و در این زمینه جدای از اینکه در جریان تولید کتاب راز مانا حضور موثر داشته، از نگارش کتاب خاطرات خانه موسیقی هم خبر داده است.

 مشروح این گفتگو را در ادامه می خوانید.

لطفا کمی در مورد جایگاه هنری استاد محمدرضا شجریان و تاثیرشان بر هنر موسیقی ایران توضیح دهید.

آقای شجریان به پدیده ای به نام آواز ایرانی یک هویت ویژه بخشید به رغم اینکه خیلی ها در شیوه های مختلف آن را اجرا می کردند. آواز در جامعه ما، از یک سو توسط هنرمندانی همچون ایرج، گلپا و خوانندگان دیگری که به شیوه ای می خواندند و از طرف دیگر، اساتیدی چون ادیب خونساری، حسین قوامی، حسین طاهر زاده، رضاقلی میرزا ظلی و سعادتمند قمی به شیوه ای متفاوت اجرا می شد. در واقع آواز در جامعه ما به دو شیوه در جریان بود، یکی کلاسیک که توسط اساتید نام برده شده اجرا می شد و دیگری آوازی بود که عموم مردم با ویژگی های خودش می شنیدند؛ حال اینکه یا در فیلم ها خوانده می شد یا در بین مردم زمزمه می شد و این شیوه به آواز مردمی مشهور بود.

اما آقای شجریان توانست با تکیه بر دانش ردیف ایرانی، همان قابلیت ها و جاذبه های آواز را که خیلی از آقایان استفاده می کردند را با تلفیق ردیف به اضافه تصانیف و ترانه ها و ایجاد جاذبه بیشتر جا بیندازد. بعد در زمان تحول اجتماعی و سیاسی سال 1357 و همراه با این تحول یک مُهر جدیدی بر موسیقی جایگزین موسیقی قبل از انقلاب بزند.

بنابراین شجریان تنها یک خواننده نبود بلکه ورود یک فرم جدید مبتنی بر ردیف و جاذبه به درون مردم بود و توانست در نبود موسیقی پاپ و معمولی موجود قبل از انقلاب و در وقفه ای که تا آمدن موسیقی پاپی که از دهه هفتاد دوباره در رادیو تلویزیون ما رواج پیدا کرد توانست مهری بر موسیقی ایرانی بزند و آن را به نام ساز و آواز ایرانی جا بیندازد.

مخاطبین بسیاری از اساتید بزرگ آواز چون ادیب خوانساری، به دلیل اینکه شیوه استاد شجریان را در تلفیق نداشتند، مخاطبین «خاص» بودند. در عین حال مخاطبین امثال آقایان گلپایگانی و ایرج هم «عام» بودند. اما شجریان توانست کاری کند که آثارش را هم عوام دوست داشته باشند و هم خواص بپسندند؛ که تفاوت بارز او با دیگران بود.

در زمان حیات استاد عده زیادی معتقد بودند که شاگردان محمدرضا شجریان در یک پروسه شاگرد و استادی، در نهایت به یک کپی با کیفیتی پائینتر از استاد تبدیل می شوند؛ اما زنده یاد شجریان مدعی بودند که به دنبال کشف صدا و شیوه جدید در بین شاگردانشان هستند و معتقد بودند که نه تنها باید از او عبور کنند بلکه به فراتر از خودش تبدیل شوند. آیا به نظر شما زنده یاد شجریان در این امر موفق بودند؟

با توجه به اینکه در جریان تهیه کتاب «راز مانا» که به اتفاق سه نفر دیگر به نامهای آقایان علی اصغر رمضانپور، محمدجواد غلامرضاکاشی و محسن گودرزی برای انجام گفتگوهای مورد نیاز به منزل استاد می رفتیم و من چند جلسه با استاد به تنهایی نشستم که هم صدای مرا اصلاح کردند و هم در این مورد جداگانه صحبت می کردیم؛ بنابراین براساس آنچه که من دریافت کردم، می توانم به ضرس قاطع بگویم که این نظر استاد که شاگردانش باید از او عبور کنند و کپی‌اش نشوند را از سال 1375 به بعد از استاد بیشتر شنیدم. بنابراین تا پیش از آن شاگردان ایشان تلاش می کردند تا بیشتر مشابه استاد باشند.

آقای شجریان، نمونه عینی این نظریه را در پسرش پیاده کرده است و ما می بینیم که در مورد پسرش دو نکته را رعایت کرد. اول اینکه او را به خوبی آموزش داد آنقدر که خودش تایید کرده و گفت همایون خیلی خوب می خواند حتی در سن مشابه او، من به آن خوبی نمی خواندم. دوم اینکه همایون را به گونه ای تربیت کرد که کپی خودش نشود. بنابراین با اطمینان می توان گفت که نمونه بارز پیاده شده نظر استاد، همایون شجریان است.

آیا ممکن است برای کسی که می خواهد پا در مسیر استاد گذاشته و تبدیل به قله رفیعی چون او شود، بفرمائید که کدام یک از عواملی از قبیل استاد خوب، استعداد، پشتکار زیاد و یا بستر مناسب در پیدایش هنرمندی چون محمدرضا شجریان تاثیر بیشتری دارد؟

به نظر من در این زمینه حتی بیش از پیگیری، استاد یا حتی استعداد، مهمترین عامل موثر «درک زیبایی» است. یعنی آقای شجریان فقط از آواز ایرانی لذت نمی برد یا فقط آن را تمرین نمی کرد؛ بلکه آواز ایرانی را درک می کرد. کسی که آواز را درک کند می تواند طوری آن را را ارائه کند که مخاطبینش هم لذت ببرند. اینکه سوادش چقدر باشد، استعدادش در چه سطحی باشد یا اساتیدش چه کسانی باشد اگر چه مهمند اما کافی نیستند. همانطور که وقتی فردی غذایی را می خورد یا قهوه ای می نوشد، اگر فقط لذت ببرد کافی نیست بلکه باید آن را درک کند.

درک شجریان از آواز ایرانی بسیار بالا بود و سال 1377 از زبان خودش شنیدم که به من گفت: «بهترین لحظات من، آن هم تنها برای لحظات یا دقایقی، هنگام خواندن آواز است؛ زمانی که در میانه آواز، از زمین کنده شده و آسمانی می شوم.

یکی از ابعاد کمتر پرداخته شده زنده یاد محمدرضا شجریان قاری قرآن بودن ایشان است و یکی از مشهورترین آثار که در دل و ذهن عموم افراد جامعه نشسته است قطعه ربنا است، آیا می توان گفت که این بعد دینی ایشان در بعد هنریشان موثر بوده و این دو به یک بده بستان و هم افزایی در وجود ایشان رسیده بوده اند؟

بار دیگر تاکید می کنم که «درک» از «لذت» متمایز است و اگرچه همه از آواز لذت می برند، اما افراد کمتری هستند که آن را درک می کنند. بنابراین هر عاملی می تواند به خواننده ای همچون محمدرضا شجریان در درک درست پدیده ها و نه صرفا لذت بردن از آنها کمک کند؛ در نتیجه این درک، خلوصش را بالاتر ببرد و فاصله اش با مخاطب را کم کند.

هر خواننده ای که قدرت داشته باشد که پنجاه درصد از لذتی که خودش می برد و درکی که از آن دارد را به شنونده منتقل کند موفق است؛ و مثل یک معلم یا سخنرانی که نتواند نیمی از احساس، عقل و منطق، دانش و داشته هایش را به مخاطبانش منتقل کند موفق نیست.

بنابراین دین، خانواده مذهبی و تفکرات عرفانی و روحانی محمدرضا شجریان و پدرش حتما به اینکه قطعه «ربنا» آسمانی تر شود، کمک کرده است. شاید یک فرد لائیک نمی توانست اینگونه آن را بخواند اما فقط عامل مذهب موثر نبوده است. یعنی عامل مذهب نه بلکه هر عاملی که بتواند به خواننده ای مثل شجریان کمک کند که ربنا را عمیق تر، درست تر و با چشمان اشک آلود بخواند، مطمئنا موفق می شود.

به عنوان آخرین سوال می خواهم بپرسم که آیا «درک» استعدادی و ذاتی است یا آموختنی؟

قرنها تعریفی که از معرفت داده می شد این بوده که اگر انسان خداشناس باشد، فردی با معرفت است؛ اما تعریف جدیدی که من شنیده ام و به آن اعتقاد دارم این است که اگر انسانی نعمتهای خدا و پدیده های هستی را که جملگی مخلوق خداوند هستند، از یک حبه قند و یک قطره قهوه یا یک غذای خوب تا یک آواز خوب یا یک انسان، همسر، فرزند و یا کشور خوب را بتواند درک کند و شکرگزار باشد و درست استفاده کند، می توانیم به چنین فردی بگوئیم با معرفت.

سعدی هم فرموده که «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست....عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و اگر کسی بتواند نگاهش را به عرفان و معرفت به این شکل تغییر دهد، با معرفت است.

بنابراین اگر بتوانیم از یک حبه قند تا آواز شجریان را خوب درک کنیم یعنی به خوبی بفهمیم و بچشیم، درکمان بالا می رود. بر همین اساس است که بعضا افرادی را می بینیم که با یک خط آواز حالشان متغیر شده و از زیبایی غش می کنند و یا اینکه از صد خط آواز هیچ تکانی نمی خورند. بعضی وقتها با خوردن آب تشنگی انسانی برطرف می شود و برخی به رغم نوشیدن چند بطری آب، تشنه تر هم می شوند. پس نکته مهم این است که درک کنند.

این درک نه ذاتی و ژنتیکی است و نه آموختنی، بلکه تمرین و ممارست می خواهد. همانطور که گفته اند عشق آمدنی است نه آموختنی.