ماشین به سرعت از فلکه مدرس به طرف مکان مورد نظر در حرکت بود. حضور پیرمردی سالخورده، خمیده، و عصا به دست کنار خیابان نگاه حاج حسین را به خود جلب کرد.

به گزارش مرور نیوز، زمستان ۱۳۷۰ به اتفاق سردار همدانی و راننده ایشان عازم مکانی بودیم که سردار آنجا جلسه ای فوق العاده داشتند.

ماشین به سرعت از فلکه مدرس به طرف مکان مورد نظر در حرکت بود. حضور پیرمردی سالخورده، خمیده، و عصا به دست کنار خیابان نگاه حاج حسین را به خود جلب کرد.


حاج حسین بلافاصله به راننده گفتند: «ماشین را نگه دارید.»

بعد از توقف خودرو، ایشان به سرعت پیاده شدند و به سمت آن پیرمرد حرکت کردند.

دست پیرمرد را گرفتند و با احترام ایشان را سوار خودرو کردند. بعد از گفت و گویی خودمانی با آن پیرمرد، با اینکه مسیر خانه او با مسیر ما یکی نبود، ایشان را به خانه شان رساندند و تا جلوی در خانه شان همراهی اش کردند.

سپس، سوار خودرو شدند و به سوی مکان جلسه مسیر را ادامه دادند.

خاطره ای از «ایرج شهدوست»
برگرفته از کتاب «ساعت شانزده به وقت حلب»؛ روایت هایی از زندگانی شهید حسین همدانی